بهار من

سبزه ریزه میزه

امروز و اینجا میخوام از تو بنویسم تو که این روزها همه دار و ندار منی تو که این روزها عشق موندگار منی ،توییکه باتو نفس میکشم و زندگی میکنم توییکه همه چیز منی و بابت داشتنت روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم و با خودم میگم قبل از حضور آنیتا چقدر خونه سرد و بی روح بوده.نازنینی که این روزها همه جا با منه و همراهیم میکنه و ساعتهای تنهایی من و پر میکنه دخترکی که این روزها شیرین و شیرین تر میشه و هر دفعه یه کار جدید از خودش نشون میده . دخترکم این روزها به درک تفکیک جنسیت رسیدی و زن و مرد رو به خوبی از هم تشخیص میدی .همچنان همه زنها عمع و همه مردها عمو هستند به غیراز کسانیکه اسمهای خاص خودشونو دارن .خاله رو یاد گرفتی و هردو خاله رو آله صدا میزنی گرچه ...
26 مرداد 1392

بدون عنوان

دخترکم 20 ماهه که تو در کنار من و بابا حضور فیزیکی داری و زندگیمونو قشنگ کردی .این روزها خانوم خونه شدی .حرفام و خوب میفهمی گرچه گاها لج میکینی  و بعضی اوقات رو اعصابم بند بازی میکنی ولیکن عاشقانه میپرستمت . بستنی رو خیلی دوست داری و دقیق جاشو بلدی و آویزون فریزر میشی و با اصوات گوناگون درخواستت و اعلام میکنی و وقتی میبینی برات بستنی میارم با یه لحن تحسین آمیز میگی بهههههههههههههه .این کلمه رو زمانیکه از دیدن چیزی شگفت زده میشی به کار میبری .چند شب پیش یه لباس خواب بنفش پوشیدم که تا حالا ندیده بودی تا اومدم خندیدی و گفتی بهههههههه.اون لحظه بود که چلوندمت . به کارهای خونه علاقه مندی و موقع چیدن میز یا پهن کردن سفره دوست داری تو این ک...
9 خرداد 1392

خونه جدید

این روزا من و تو بیشتر باهمیم .مدتیه که رفتیم خونه خودمون و احساس میکنم حالا بیشتر با هم هستیم و کنار هم .اینجا آزادی هات کامله چون خونه های دیگه همش نگران بودم به چیزی دست نزنی یا چیزی نشکنی نه اینکه حالا نباشم چون به شدت به همه چی دست میزنی و از لمس اشیا جدید لذت میبری روزیم که اومدیم تو خونه گفتم بهت که مامان جون اینجا همه چی ماله تو و برای توئه پس راحت باش ولی خوب حس مادرانه به من میگه خیلی چیزها برای تو دلبندم ممکنه خطرناک باشه . از شیرین کاریهات موقع جابجایی بگم که گاهی واقعا خسته میشدم .اینکه تا من در نهایت خستگی پشتم به تو بود و یه کابینت و میچیدم تو کابینت اول و خالی کرده بودی .یا اینکه حتما ماشین لباسشویی رو باید پریزشو بکشم چون ...
2 ارديبهشت 1392

92

سال 92 آغاز شد دومین بهار که نه سومین بهاری که داشتمت دوسال حضور فیزیکی و 90 هم که حس دلنشین با تو بودن رو داشت گرچه خیلی کوچیک بودی و من فیزیکت رو حس نمیکردم . سال 92 یه خانوم ناز داشتم که لباسهاشو مرتب پوشیده بود ،موهاش و خرگوشی کرده بود و کنار میز هفت سین خونه باباجون نشسته بود و به محض تحویل سال هرکس سعی میکرد اول تو رو ببویه نازنینم چرا که معصومیت و پاکی تو نوید یه سال خوب و میداد بعد هم که عیدی خوب گرفتی و شام هم مهمون خونه مادر بودی اونجام که خیلی شلوغ بود عمه ها و عموهات جمع بودن و بازهم شما مرکز توجه .خوب بلدی خودت و تو دل همه جا کنی . از روز چهارم هم که رفتیم تهران دیدن امیر عباس نی نی خاله سمیرا .یه نی نی کوچولو که شما خیلی دو...
10 فروردين 1392

خاله ستاره

خاله ستاره دوستمه میخوام براش بخونم تولدت مبارک ای دوست مهربونم این شعریه که این روزها بنده حفظ نموده و تند وتند میخونم تا شما لذت ببری و غذا بخوری .این ابیات مربوط میشه به یکی از سی دی های خاله ستاره که تو ماشین ما هستش و هربار که تو ماشین بشینیم گوش میدیم اسمش هست ستاره نازگلک تولدت مبارک و انصافا کار شاد و قشنگیه .نازنینم از اونجاییکه تو به موسیقی علاقه داری و ماهم دیدیم آهنگهایی که گوش میدیم مناسب سنت نیست و بار مفهومی برات نداره اینه که بعداز کلی گشتن این سی دی قشنگ خریداری شد و خدا رو شکر تو هم خیلی دوستش داری و تا میشینیم تو ماشین به پخش ماشین اشاره میکینی ،زمانهایی هم هست که من رانندگی میکنم و تو حوصلت سر میره و شروع میکنی به گری...
14 اسفند 1391

دلبند 16 ماهه

چقدر زود گذشت انگار همين ديروز بود كه خدا نعمت دادن تو رو به من عطا كرد و من و لايق مادر شدن دونست.حالا من دست تو رو ميگيرم و با هم راه ميريم گرچه هنوز در محيط هاي شلوغ توانمند نيستي ولي من صد برابر لذت ميبرم و به روزي فكر ميكنم كه دوشادوشم دختر جواني قدم بر ميداره و من از داشتنش به خودم ميبالم .حالا حس مادرايي كه بچه هاشون بزرگن و درك ميكنم . دغدغه اين روزهاي من اينه كه مهد خوبي براي تو پيدا كنم كه از همه نظر عالي باشه البته براي الان كه نه براي پايان دو سالگي البته بازم دودليم و تصميم داريم زمانيكه حرف زدن ياد گرفتي اين كارو انجام بديم تا اون موقع هم كه مهمان خانه پدري بنده هستي و به قول معروف صفا ميكني چون با همه وجود عاشقانه دوست دارن ...
3 بهمن 1391

درگیری های ذهنم

عزیز معصوم ومهربانم .چند روز هفته گذشته سخت و کشدار گذشت .اینقدر سخت که دلم میخواست هیچوقت نباشم تا این لحظه ها رو ببینم .نازنینم من تحمل دیدن غم و پژمردگی تو رو ندارم و پا به پا که شاید بیش از تو زجر میکشم .هفته گذشته عروسک کوچولویی بود که تب داشت ،درد داشت و مادری که همه اینها رو با جون و دل برای خودش میخرید تا بازهم تو رو کامل و سالم و سرحال ببینه . این هفته من بودم و تو بودی و آغوشی که همیشه و تا ابد برای تو بیتابه .من بودم و تو بودی و دکتر و شربت و پاشویه های شبانه و منیکه ثانی به ثانیه از خواب میپریدم و تب تو رو کنترل میکردم . وسط بیماری تو از خدا شفای همه کوچولوهای مریض و خواستم .چراکه سخته خیلی سخت . خدا رو شکر که الان خوبی و ب...
2 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد