بهار من

بدون شرح

  آنیتا و مامانش در سفر عید امامزاده سبز قبا(دزفول) آنی و باباش همون امامزاده         ...
29 آبان 1391

عاشقانه دوست دارم

صدای زنگ موبایل و مامانی که باید بره ،بره و برای چند ساعت از تو دور باشه اما این چند ساعت با دلتنگی میگذره ،تو تمام این مدت روحم پیشته و ثانیه به ثانیه نقش چمات تو ذهنم حکه . امروز صبح که بیدار شدم دوتا چشم سیاه به من زل زده بود و قبل از من بیدار شده بود .از 7 تا 8/10 تلاش کردم بخوابونمت ولی نخوابیدی و فعالیتهای روزانت شروع شد .اول از همه رفتی سمت پنجره اتاق خواب تا ببینی پایین کسی بیدار شده یا نه (خونه بابا جون بودیم که پنجره اتاق خواب تو سالن باز میشه )بعد با کلی سرو صدا اولین کسی که امد بابا جون بود .آنیتا تو باید قدر بابا بزرگت و بدونی چون واقعا عاشقانه دوست داره و از اولین دقایق صبح با تو بیداره و بازی میکنه . دخترکم دیگه میتونی چند...
21 آبان 1391

دلتنگم برای تو

اینجا پشت میز کارم نشستم و دارم کار میکنم ولی یه لحظه هم صورت قشنگت از نظرم دور نمیشه هربار به یادت لبخندی روی لبهام میشینه با خودم میگم آیا وقتی بزرگ شد بازم یادش من و میخندونه یا مثه خیلی از پدر و مادرهایی که الان درگیر دردسرهای بزرگ شدن بچه هاشون هستن منم با خودم فکر میکنم وایییییییییی بچه چقدر دردسر داره .البته من فکر میکنم همه چی به نوع تربیت برمی گرده اینکه چقدر خوب بچتو تربیت کرده باشی بعد انگار که کسی به من تلنگر بزنه به خودم میگم تو پنجاه درصد نقش تربیتی داری و اجتماع پنجاه درصد دیگه پس اونم تو تربیت آنیتا دخیله .بعد به خودم میگم خوب سطح توقعاتت و نسبت به دخترت پایین بیار بعد یادآوری یه سری مسائل باعث میشه به خودم بگم نه گاهی وقتا ا...
2 آبان 1391

تولد بهار من

خانوم قشنگم روز 22 شهریور یکساله شدی .یکساله که حضور شیرینت زندگی همه خانواده رو تغییر داده .یکساله که من بزرگ شدم و خاکی شدن و صبور بودن و با تو یاد گرفتم .یکساله که همنشین من عروسک نازیه که هر لحظه برای دیدنش ،بوسیدنش و بوییدنش ثانیه شماری میکنم . عزیز دوست داشتنیه من با همه وجود دوست دارم و برات از خدای بزرگ ،خدایی که با مهربونیش نعمت داشتن تو رو نصیبم کرد بهترین ها رو میخوام . کوچولوی دوست داشتنی من تولدت به خوبی برگزار شد گرچه خونه هنوز آماده نبود ولی شام مهمونامونو که خودمونی هم بودن بردیم بیرون و برای خوردن کیک و بقیه مراسم رفتیم خونه خاله جونت .روز قبلم رفتیم آتلیه تا عکسای یکسالگیت برای همیشه ثبت بشه و ما هربار با دیدنشون لذت ای...
27 شهريور 1391

چند قدم تایکسالگی

دختر قشنگم این روزها حال و هوای من خیلی متفاوت این روزها من دارم مامان یه عروسک ناز میشم که داره یکسالش میشه و روز به روز برای من شیرین تر میشه . هر روز برای ما یه حرکت و یه ادای جدید داری که غافلگیر میشیم .هر بار با دیدن تو من و بابا به همدیگه میگیم که یادمون باشه که ما هم یه روزی این مراحل و طی کردیم ،به عینه دیدیم از تولید یه صدای کوچیک از حنجره ،یه غلت خوردن کوچولو ،یه سینه خیز یا چهار دست و پا رفتن و حالا راه رفتن چقدر فعالیتهای سخت و دشواری بود و ما آنقدر اسیر روزمرگی شدیم که این کارها برامون عادی شده . خدا رو روزی صدهزار بار به خاطر داشتنت و وجودت که شیرینی خونمونه شاکریم ،شکر که فرزندی به ما عطا کرد در کمال صحت و سلامت و امیدوارم...
16 شهريور 1391

اولین عید فطر

امسال اولین عید فطر آنیتا بود و همراه ما تعطیلات و اومد کرمانشاه .البته اولین سفرش به کرمانشاه بود . دخترکم حسابی تو ماشین خسته شد .محیط ماشین و زیاد دوست نداره (شاید چون محدودش میکنه) البته بیشتر وقتا خواب بود . دخترکم نمیدونم چرا خیلی علاقه به عروسک و اسباب بازی نشون نمیدی من بیشتر از تو علاقه مندم با اینکه کلی اسباب بازی داری ولی من بازم علاقه دارم از کنار مغازه ها که رد میشیم تو از یه عروسکی چیزی خوشت بیاد تا من سریع بخرمش .البته تو این سفر یه بوت صورتی خوشگل برات خریدم که خودم عاشقشونم . نازگلم بازم خیلی به غذا علاقه نداری و هیچی تا این اندازه من و ناراحت نمیکنه .وقتی عروسک قشنگ من قرمز پوشیده میخونم تو پایان هر مصرع هی میگی و قشنگ ...
4 شهريور 1391

شیرین دوست داشتنی من

الهی قربونت برم که روز بروز عزیزتر و شیرین تر میشی .الهی قربونت برم که تا از در میام اولین استقبال کننده منی و اون لحظه است که برات میمیرم. نازگلم چند روزه که 11 ماهش تموم شده و وارد ماه 12 شده .فکر کن این ماه که تموم بشه من یه خانوم یکساله دارم که از فکر داشتنش دلم غنج میره و میخوام از خوشحالی بال در بیارم . چند روزه که پیش عمه ب هستی و حسابی ازت نگهداری میکنه .عزیز دلم به شدت کنجکاو و در عین حال حرف گوش کنه .خیلی علاقه منده که راه بره و به هر چیزی دستش و میگیره و بلند میشه البته در عین حال محتاطه چون به هیچ عنوان خودش و ول نمیکنه و وقتی از ایستادن خسته میشه اینقدر داد و فریاد میکنه تا یکی از ما بهش کمک کنه تا بشینه . طبق معمول غذا خو...
25 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد