اولین عید فطر
امسال اولین عید فطر آنیتا بود و همراه ما تعطیلات و اومد کرمانشاه .البته اولین سفرش به کرمانشاه بود . دخترکم حسابی تو ماشین خسته شد .محیط ماشین و زیاد دوست نداره (شاید چون محدودش میکنه) البته بیشتر وقتا خواب بود .
دخترکم نمیدونم چرا خیلی علاقه به عروسک و اسباب بازی نشون نمیدی من بیشتر از تو علاقه مندم با اینکه کلی اسباب بازی داری ولی من بازم علاقه دارم از کنار مغازه ها که رد میشیم تو از یه عروسکی چیزی خوشت بیاد تا من سریع بخرمش .البته تو این سفر یه بوت صورتی خوشگل برات خریدم که خودم عاشقشونم .
نازگلم بازم خیلی به غذا علاقه نداری و هیچی تا این اندازه من و ناراحت نمیکنه .وقتی عروسک قشنگ من قرمز پوشیده میخونم تو پایان هر مصرع هی میگی و قشنگ ریتم هر آهنگی رو میفهمی .جدیدا عطسه کردن و یاد گرفتی و تند تند تکرار میکنی و همه ما باید با هم بگیم عافیت تا تو بخندی .مراقبت از تو سخت شده چون مدام باید نگران باشم که به چیزی نخوری یا از جایی نیوفتی .چشمات عینه عقاب تیزه و هر چیزی رو سریع ردیابی میکنه و متاسفانه هر آشغالی هم که رو زمین باشه قورت میدی .
عزیز مامان دوست داری بدون تکیه گاه بایستی ولی هنوز توانشون نداری .امروز صبح به شدت از شاغل بودنم متنفر شدم و با خودم گفتم کاش منم تو خونه بودم .همیشه تا خونه مامان جون کنارتم ولی امروز صبح خیلی دیرم شد و به بابا گفتم تو رو ببره ولی به محض اینکه کمر بند صندلیت و بستم بیدار شدی و کلی گریه کردی و هیچ چیز تو دنیا به اندازه اشکای تو نمیتونه دل منو به درد بیاره .البته خیالم تخته که جات امنه و اونجا که هستی خیلی دوست دارن .تازگیام که از پدرجون و مادرجون دل نمیکنی و هروقت میخوایم برت گردونیم تا سر خیابون گریه میکنی اما دخترکم باید یاد بگیری که همیشه کنار مامان و بابات باشی .