بهار من

جدایی

1392/7/21 10:43
نویسنده : سارا
437 بازدید
اشتراک گذاری

نازنینم 22 شهریور یعنی پایان 2 سالگی تو و شروع مرحله ای جدید از زندگی .با دیدن تو این درس و میگیرم که دو سال زمان زیادیه برای آموختن چون اون موجود کوچیک و ریزه من حالا خیلی توانمنده و از پس خیلی کارها بر میاد .اما شروع این سال یعنی به نوعی شکوفایی استقلال تو .

  وصف لحظاتی که بر من و تو میگذره سخته اما این مرحله ایه که باید طی کنیم تا تو قدمی دیگه به سمت استقلال و خوداتکایی برداری.لحظاتی سخت و جانکاه و بدون اغراق جانکاه و درد آور.نازنینم برای رسیدن به برخی چیزها باید از بعضی دیگر گذشت گرچه ابتدا سخته اما ارزشمنده برای اینکه تو مستقل بشی و یکی دیگه از مراحل تکامل رو سپری کنی چند روز آینده هم با مشکلاتی مواجه میشیم ولی نگران نباش من و تو همیشه با همیم و من همیشه کنارتم.

مادر بودن همون اندازه که لذت بخشه چندین برابر سختی و مشکلات داره و این درد و حس نمیکنی مگه روزیکه تو هم دلبندت و بعد از 752 روز شیردهی بخوای از خودت دور کنی .برای مادر که حاضره جونش و بده ولی همه چی برای فرزندش فراهم باشه زجرآوره که ببینه میتونه نیاز جگرگوشش و فراهم کنه ولی جلوی خودش و میگیره .

چند هفته بود که داشتم به این فکر میکردم که حالا که 2 سال مدت شیرخوردنت تموم شده از چه ترفندی استفاده کنم تا این مرحله رو بگذرونیم .چندین کتاب و مقاله خوندم،به وبلاگها سرزدم،به توصیه های بزرگترها گوش دادم و بین این راهها داشتم به این فکر میکردم که چطور زمینه ای فراهم کنم تا این قطع وابستگی علاوه بر درد فراق برای تو چندش آور و زجرآور نباشه و از محبوبت صحنه زشتی در خاطرت نمونه .

هرکس چیزی تجویز کرد ،یکی گفت رنگ بزن،دیگری گفت چسب بزن اما من دلم نمیخواست حس ترحمت برانگیخته بشه ،کس دیگه گفت فلفل بزن اما اگه تا صدسال دیگه مجبور میشدم بهت شیر بدم هیچوقت حاضر نبودم عمدا باعث آزارت باشم .راه دیگه که گفتن استفاده از صبر زرد بود که تلخه ولی با خودم گفتم هرچی باشه اونم داروی گیاهیه و ممکنه ضررهای خودش و داشته باشه ،این شد که یاد شربت سانستول آهن دارت افتارم که روزانه میدم میخوری و بعدش درخواست آب میکنی چون طعمش و دوست نداری با خودم گفتم بی ضرره .خوشبختانه جواب داد .

سپری کردن شب اول برای من زجرآور بود تو گریه نکردی ولی من زار زدم و اشک ریختم به نظرم این مرحله جز مراحلیه که مادر و میشکنه و خرد میکنه و یکی از عوامل پیریشه .برای من غصه این درد خیلی سنگین بود خیلی.تو رو داشتم که سرت و به سینم چسبونده بودی و مثل معتادی که بخواد ترک کنه به خودت میپیچیدی و نفس نفس میزدی و منیکه گریه کنان لالایی میخوندم تا بخوابی.این شد که بعداز دوسال و اندی به من پشت کردی و خوابیدی و این یعنی اولین جدایی من و تو.

بعدش به روزی فکر کردم که برای همیشه از من دور میشی و میری تا سرنوشت خودت و بسازی .گرچه به توصیه ها گوش دادم و تا سه شب وقتی خوابی به شیر دادن ادامه میدم .روز جمعه هم که به طور کامل از زمان خوردن صبحانه از خونه بردیمت بیرون و شب که خواب بودی اومدیم خونه .

این متن نوشته شده در تاریخ 11 مهر ماه نودو دو میباشد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد