سال جدید
مهربونم عید امسالم رسید و تو چهارمین عیدیه که کنار ما بودی و عطر وجودت فضای خونمون و پرکرده .کاش بدونی چقدر عزیزی .حضورت به هفت سین ما رنگ و لعاب خاصی داده بود. اینکه امسال به طور کامل حرف میزنی و جمله بندیهات کامل شده و با هر جمله از تو دلم غش میره .تو برای من و بابا سراسر لذتی و ما با تو غرق در شادی و سرور .کنار هفت سین امسال ما نازنینی بود که مدام سعی میکرد شمعها رو فوت کنه و بگه تولدم مبارک ،کنار هفت سین ما دخترکی بود که مدام می خواست دستش و بفرسته تو جام ماهی و مدام با اشاره به سمنو میگفت این چیه ؟ و با اشاره به سرکه بگه این چه بوییه ؟
سال اولی که حضورت و احساس کردیم رفتیم کاشان امسال هم بنا به درخواست خاله و شوهر خاله رفتیم کاشان .گرچه کمی اذیت شدی چون یک هفته قبلش یه سفر سنگین داشتی اونم سه روزه تا مشهد ولی بازم صبوری کردی و با ما همراه بودی ماهم سعی کردیم تا جاییکه بشه به تو خوش بگذره .الحق و والانصاف هم که کاشان جای خوش گذرونیه مخصوصا از لحاظ خوردنی (برای ما که اینجوری بود).
یه پیرهن سورمه ای با خالهای سفید و کمربند و یه پاپیون درشت قرمز با خالهای سفید برای عیدت دوختم گرچه پیرهن زیاد داری اما دوست دارم همیشه یه لباس تازه داشته باشی و تو هم با طبیعت نو بشی.
این روزها با جمله بندیهات غافلگیر میشم و به این همه فهمیدن گاهی خندم میگیره .
توی دستشویی هستی و من مثل خیلی اوقات دیگه کنارت ،یه دفعه بدون هیچ مقدمه چینی میگی :من بابام و دوست ندارم ،باباجونمم دوست ندارم .من میگم : چرا آخه ؟ من بابا جون و خیلی دوست دارم بابامه تو خیلی محکم تو چشام میگی دوسش ندارم باباته که بابات باشه !!!
رفتیم خونه عمه کوچیکه و آخر شب بابا اومده ما رو آورده چون فاصله خونه مادربزرگ تا خونه عمه همش دوتا کوچه است بنا براین با پژامه اومده و تو متوجه این قضیه نشدی مگر زمانیکه بابا پیاده شد تا در و باز کنه و ماشین و ببره تو حیاط که یه دفعه با حالت تعجب گفتی :این چیه پوشیده ؟ مامان بابا رو ببین و به محض اینکه بابا نشست تو ماشین گفتی ک این چه شلواریه چرا با این اومدی بیرون ؟از همین لحظه بابا پی برد که بابای یه دختر حساسه و پوشش مامان و باباش براش مهمه .البته من اینو خیلی وقته فهمیدم.
منتظرم سرم خلوت شه و بتونم دنبال یه مهد خوب برات بگردم و هم اینکه روزی یک ساعت همراهیت کنم ولی الان خیلی فرصت ندارم .اما خیلی نگرانم و دغدغه دارم تا حالا تو رو دست هرکسی نسپردم ولی خوب یه طرف قضیه هم اینه که دوست دارم بری مهد و به اطلاعاتت اضافه بشه . در هر صورت این کار جز برنامه های چند روز آینده منه .امیدوارم تو این مرحله هم موفق شیم .
دیشب برای اولین بار رفتی سینما (فیلم چ اثر ابراهیم حاتمی کیا)گرچه این فیلم اصلا مناسب سن تو نبود و منو بابا خیلی سریع و آنی تصمیم گرفتیم بریم فیلم و ببینیم (خیلی وقت بود که بابا دوست داشت این فیلم و ببینه این شد که تا از در سینما رد شدیم فرصت مغتنم شمردیم سریع بلیط خریدیم )اما تو مثل همیشه صبوری کردی و بدون هیچ اعتراضی تاریکی و شلوغی رو تحمل کردی این اولین تجربه سینما رفتن تو بود و خوشحالم اولین تجربه ات با فیلم یه کارگردان خوب و مطرح بود .
گل قشنگم آرزو میکنم تو سال جدید بتونم تورو قدمی به سمت موفقیت بکشونم و همون مامانی باشم که تو دوست داری .کاش بدونی که هیچ کس تو دنیا برای من به اندازه تو دوست داشتنی نیست .