بهار من

سال جدید

1393/1/20 8:45
نویسنده : سارا
409 بازدید
اشتراک گذاری

مهربونم عید امسالم رسید و تو چهارمین عیدیه که کنار ما بودی و عطر وجودت فضای خونمون و پرکرده .کاش بدونی چقدر عزیزی .حضورت به هفت سین ما رنگ و لعاب خاصی داده بود. اینکه امسال به طور کامل حرف میزنی و جمله بندیهات کامل شده و با هر جمله از تو دلم غش میره .تو برای من و بابا سراسر لذتی و ما با تو غرق در شادی و سرور .کنار هفت سین امسال ما نازنینی بود که مدام سعی میکرد شمعها رو فوت کنه و بگه تولدم مبارک ،کنار هفت سین ما دخترکی بود که مدام می خواست دستش و بفرسته تو جام ماهی و مدام با اشاره به سمنو میگفت این چیه ؟ و با اشاره به سرکه بگه این چه بوییه ؟

سال اولی که حضورت و احساس کردیم رفتیم کاشان امسال هم بنا به درخواست خاله و شوهر خاله رفتیم کاشان .گرچه کمی اذیت شدی چون یک هفته قبلش یه سفر سنگین داشتی اونم سه روزه تا مشهد ولی بازم صبوری کردی و با ما همراه بودی ماهم سعی کردیم تا جاییکه بشه به تو خوش بگذره .الحق و والانصاف هم که کاشان جای خوش گذرونیه مخصوصا از لحاظ خوردنی (برای ما که اینجوری بود).نیشخند

یه پیرهن سورمه ای با خالهای سفید و کمربند و یه پاپیون درشت قرمز با خالهای سفید برای عیدت دوختم گرچه پیرهن زیاد داری اما دوست دارم همیشه یه لباس تازه داشته باشی و تو هم با طبیعت نو بشی.

این روزها با جمله بندیهات غافلگیر میشم و به این همه فهمیدن گاهی خندم میگیره .چشمک

توی دستشویی هستی و من مثل خیلی اوقات دیگه کنارت ،یه دفعه بدون هیچ مقدمه چینی میگی :من بابام و دوست ندارم ،باباجونمم دوست ندارم .من میگم : چرا آخه ؟ من بابا جون و خیلی دوست دارم بابامه  تو خیلی محکم تو چشام میگی دوسش ندارم باباته که بابات باشه !!!تعجب

رفتیم خونه عمه کوچیکه و آخر شب بابا اومده ما رو آورده چون فاصله خونه مادربزرگ تا خونه عمه همش دوتا کوچه است بنا براین با پژامه اومده و تو متوجه این قضیه نشدی مگر زمانیکه بابا پیاده شد تا در و باز کنه و ماشین و ببره تو حیاط که یه دفعه با حالت تعجب گفتی :این چیه پوشیده ؟ مامان بابا رو ببین و به محض اینکه بابا نشست تو ماشین گفتی ک این چه شلواریه چرا با این اومدی بیرون ؟از همین لحظه بابا پی برد که بابای یه دختر حساسه و پوشش مامان و باباش براش مهمه .البته من اینو خیلی وقته فهمیدم.از خود راضی

منتظرم سرم خلوت شه و بتونم دنبال یه مهد خوب برات بگردم و هم اینکه روزی یک ساعت همراهیت کنم ولی الان خیلی فرصت ندارم .اما خیلی نگرانم و دغدغه دارم تا حالا تو رو دست هرکسی نسپردم ولی خوب یه طرف قضیه هم اینه که دوست دارم بری مهد و به اطلاعاتت اضافه بشه . در هر صورت این کار جز برنامه های چند روز آینده منه .امیدوارم تو این مرحله هم موفق شیم .

دیشب برای اولین بار رفتی سینما (فیلم چ اثر ابراهیم حاتمی کیا)گرچه این فیلم اصلا مناسب سن تو نبود و منو بابا خیلی سریع و آنی تصمیم گرفتیم بریم فیلم و ببینیم (خیلی وقت بود که بابا دوست داشت این فیلم و ببینه این شد که تا از در سینما رد شدیم فرصت مغتنم شمردیم سریع بلیط خریدیم )اما تو مثل همیشه صبوری کردی و بدون هیچ اعتراضی تاریکی و شلوغی رو تحمل کردی این اولین تجربه سینما رفتن تو بود و خوشحالم اولین تجربه ات با فیلم یه کارگردان خوب و مطرح بود .

گل قشنگم آرزو میکنم تو سال جدید بتونم تورو قدمی به سمت موفقیت بکشونم و همون مامانی باشم که تو دوست داری .کاش بدونی که هیچ کس تو دنیا برای من به اندازه تو دوست داشتنی نیست .قلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار من می باشد