دختر ناز من
الهی قربونت برم که هرچی جلوتر میریم من بیشتر دلتنگت میشم .چند وقت پیش خوابت و میدیدم ،شیرین ترین خوابی که تو عمرم دیدم ،نمی دونی وقتی بیدار شدم چه حالی داشتم اصلا دلم نمی خواست بیدار بشم ،تا چند ساعت بیقرار و دلتنگت بودم ولی کاری نمیشه کرد جز انتظار .
روز چهارشنبه آزمایش غربالگری داشتم که صبح با بابایی رفتیم و انجام دادیم با اینکه کلی کار داشت ولی نذاشت من تنهایی برم آزمایش بدم و همراهم اومد ،از همین حالا بهت بگم که بابات یکی از بهترین مردای دنیاست که من می پرستمش .
بعدازظهرهم نوبت سنوگرافی تعیین جنسیت داشتم که با توجه به اینکه صبح مرخصی گرفته بودم با دکترم صحبت کردم وقبول کرد که همون صبح برام انجام بده .فکر کن که من و بابا چه حالی داشتیم .لحظه ها خیلی کند میگذشتن و بالاخره نوبت به من و شما رسید و دکتر خبر وجود یه دختر نازنین و به من داد ،حال من و هیچکس تو اون لحظه نمی فهمید خدا میدونه چقدر از حضورت خوشحال بودم و بعد این خبر و به بابا دادم اون خیلی منقلب شد می گفت درست تا الان باهاش بازی میکردم و می بوسیدمش ولی الان حسم خیلی عوض شده فکر کن که من صاحب یه دختر کوچولو بشم ؟
حالا هروقت از در میاد قبل از من اول تو رو صدا میزنه و حال تو رو می پرسه .البته ناگفته نمونه یه کم حسودیم میشه آخه از همین الان میدونم تو یکی از منحصربفرد ترین بابا های دنیا رو داری .
قبل از هر چیزی آرزوی سلامتیت و دارم همه وجودم .