باهمیم این روزها
هر ساعت و هر ثانیه که میگذره بیقرار دیدنت میشم .حال خوبی ندارم .معده دردم خوب شده عزیز دلم ولی استخوون پاهام به شدت درد میکنه .میدونم خیلی نازک نارنجیم ولی باور کن همه چیز و به خاطر تو مهربونم تحمل میکنم .بارها و بارها بهت گفتم و مطمئنم که تو هم شنیدی ،اونم اینکه من هرچقدر درد میکشم و ناراحتم در عوض خوشحالم وقتیکه میبینم تو خوب رشد کردی و همه چی مرتبه پس تو خوب باش که مایه آرامش من و بابایی .
چندروز دیگه میرم برای انجام یه سری آزمایشات تا از سلامتت مطمئن باشم.بابا برای تعیین جنسیتت بین همه اعلام مسابقه کرده آخه تا چند وقته دیگه معلوم میشه نی نی ما آبیه یا صورتی .تو هرچی باشی برای ما فرقی نداره تو عشق منی و من بیصبرانه منتظرتم .نازنینم سلامتت از همه چی برای ما مهمتره .
بابا تو رو قلقلی صدا میزنه و مدام بوست میکنه وباهات حرف میزنه ،گاهی وقتا باهات در گوشی حرف میزنه که من نفهمم ،نمی دونه که تو همه چی و به من میگی .
خدایا قلقلی نازم و به خودت سپردم و دلم میخواد زودتر صورت ماهشو ببینم .