92
سال 92 آغاز شد دومین بهار که نه سومین بهاری که داشتمت دوسال حضور فیزیکی و 90 هم که حس دلنشین با تو بودن رو داشت گرچه خیلی کوچیک بودی و من فیزیکت رو حس نمیکردم .
سال 92 یه خانوم ناز داشتم که لباسهاشو مرتب پوشیده بود ،موهاش و خرگوشی کرده بود و کنار میز هفت سین خونه باباجون نشسته بود و به محض تحویل سال هرکس سعی میکرد اول تو رو ببویه نازنینم چرا که معصومیت و پاکی تو نوید یه سال خوب و میداد بعد هم که عیدی خوب گرفتی و شام هم مهمون خونه مادر بودی اونجام که خیلی شلوغ بود عمه ها و عموهات جمع بودن و بازهم شما مرکز توجه .خوب بلدی خودت و تو دل همه جا کنی.
از روز چهارم هم که رفتیم تهران دیدن امیر عباس نی نی خاله سمیرا .یه نی نی کوچولو که شما خیلی دوست داشتی بهش محبت کنی ولی چون خیلی کوچولو بود ما همش میترسیدیم .یک روز هم که از خلوتی تهران استفاده کردیم و یه سر بردیمت کاخ گلستان و ماشین دودی سوار شدیم و تو بازار تهران قدیم ناهار خوردیم .تور تهران گردی ادامه داشت و بعد رفتیم توچال و بعدش دربند گرچه دیگه دیروقت بود و برگشتیم خونه .یک شب قبل از اینکه بیایم تهران قم خونه عمه بتول موندیم و زیارت جمکران اونهم شب شهادت حضرت زهرا نصیبمون شد که خیلی عالی بود .
روز هشتم هم که برگشیم خونه بابا جون چون نصاب کابینت قرار بود کابینت ها رو بیاره و خوب جابجایی خونه رو در پیش داریم ببخش که امسال خیلی فرصت نداشتیم تا ببریمت سفر اما نازنینم قول میدم با برنامه ریزی مکانهای بیشتری رو ببینی .